امروز خیلی دلم گرفته خیلی زیاد داغونم دیگه دوریشو نمی تونم تحمل کنم نمی دونم مامانیم کی می خواد زنگ بزنه که بیان شاید یه هفته شاید دو هفته شاید یه ماه..........
وای نه خیلی زیاده داغونیم ................
دیگه نمی تونم من حرفی بزنم چون می ترسم مامانم یه چیزی بگه نظرش عوض شه پس باید فقط و فقط منتظر بمونم 
ولی به خدا نمی تونم هم من هم صادق هر روز بهم زنگ می زنه و از داغون بودنش برام می گه از صداش می تونم بفهمم چقدر روحیش خرابه دعامون کنید خیلی زیاد.........
می خوامش
اون هم می خوامم ۶ سال به پام نشست و دوریمو تحمل کرد ................
دیگه کم اورده نمی تونه نمی تونه
نوشته :سارا
نظرات شما عزیزان:
|